تصمیم کبرا
زن پرده را با آرنج اش کنار زد و وارد حیاط شد چادر را دورش حلقه زده بود .دستش یک سطل بزرگ رنگ و رو رفته سبز رنگ با لبه شکسته بود طوری سطل را حمل میکرد که گویی جسم سنگینی داخل اش باشد دمپایی را ندیده پایش کرد و یک پله پایین امد سطل سنگین بود همان بالای پله زمین گذاشت، از کنار دیوار کاسه روحی را برداشت و یک کاسه پر از داخل سطل برداشت و روی زمین ریخت. با پشت دستش پیشانی اش را پاک کرد نه عرقی روی پیشانی اش بود و نه دستش کثیف بود فقط از روی عادت با پشت دستش پاک میکرد کف دستش چروکیده بود ضمخت و سیاه اصلا شبیه دست زنانه نبود .
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۴ ساعت 0:25 توسط دیده بان
|