اکبرگنجی وزغی که کتاب می خوانْد
وزغی که کتاب میخوانْد
آدمها چند دسته هستند عده ای از ادمها چیزی حالیشان نیست و خودشان می فهمند چیزی بارشان نیست و حرف زدنشان هم متناسب با تفکراتشان است . دومین گروه آدمهای هستند که چیزی حالیشان نیست و خودشون نمیدانند چیزی حالیشان نیست و همیشه حرف هایی میزنند که باعث دردسرشان است . و بالاخره سومین گروه آدمهایی هستند که چیزی حالیشان است و خودشان هم میدانند چیزی حالیشان است و وقتی فکر میکنند و حرفی میزنند افراد جامعه را یاری می رسانند . از این سه گروه به دو گروه دیگر کاری نداریم ولی افراد گروه دوم مورد نظر نگارنده است که همیشه و در همه جا مساله ساز هستند مخصوصا اگر چنین افراد بخواهند در عالم سیاست حضور فعالی داشته باشند که واویلا میشود. یکی از این افراد که در گروه دوم جای می گیرد آقای اکبر گنجی است این فرد حرفهایی میزند که کسی نمی تواند بفهمد از کجا در آورده است . صدافت در لغت نامه این فرد وجود ندارد . اگر صداقت را به معنی اینکه احترام گذاشتن و تمییز دادن واقعیت و غیر واقعیت از یکدیگر معنی کنیم بیشتر به شخصیت گنجی پی میبریم صداقت در قاموس گنجی یعنی وانمود کردن به اینکه حقیقت چیز دیگری است و خود دنبال دستیابی به هدف خاصی بودن است که در آن منفعتی برای وی وجود داشته باشد دروغ های متداولی که گنجی درعالم سیاست استفاده میکند به حدی است که اگر دروغ سنجی هم بر فرض وجود داشته باشد و در مورد این فرد مورد استفاده قرار گیرد مطمئنا جوابی نخواهد داد زیرا گنجی به چنان خود باوری دردروغ گفتن رسیده که خیال میکند هر چیزی را که می گوید حقیقت است .وی سال ها در زیر لوای اسلام و تشیع و انقلاب زندگی کرده ولی وقتی کار به جایی میرسد که باید ایستاد ؛ نتوانست بایستد . وقتی روزی تیتر رو زنامه ها زده شد " گنجی ،اندیشه مهدویت را برگرفته از مسیحیت خواند و مدعی شد که هیچ دلیلی مبنی بر وجود امام زمان(عج) وجود ندارد." یا از طرف وی نقل شد : ائمه شیعه نه معصوم و نه واسطه فیضند، بلکه تنها، آدمهایی عالم و دانشمند بودهاند! انسان به فکر می افتد چند بار این شخص در مراسم عزاداری امام شهیدان گریه کرده و از خدا به واسطه این امام طلب آمرزش کرده و یا چند بار بعد از نماز جماعت دعای فرج خوانده و از خدا برای امامی که وجود ندارد فرج ظهور خواسته است . و یا وقتی میگوید : "قرآن یک کلام بشریست ".و اعتقاد دارد که پیامر ص نعوذ بالله از خود درآوده است و وحی ای وجود نداشته است آدم نمی تواند تصور کند که چنین شخصی چگونه قران می خواند البته ((آب که از سر گذشت، چه يک ذرع چه صد ذرع – چه يک ني چه صدني!)) . این حرف ها و گفته نشان میدهد که این آقا را ه بزرگان خود همچون سروش و مجتهد شبستری _که گفته است ((قرآن کریم، «کلام نبوی» پیامبر اسلام است و محصول وحی است و نه خود خود وحی)) _را میرود و به آخر خط رسیده است . ولی ما به قرانی که آنها میگویند اعتقاد داریم و این را از قلب باور داریم که ید الله فوق ایدیهم.